پایدارترین دوستی
پارت⁴
یونگی کمی فکر کردم و گفت: اها فهمیدم، شما میشید دو تا از وزیران من
هوسوک: امپراطور، این پاداش خیلی بزرگی هست
یونگی: اره اما چون با اینکه سرباز نبودید اما جون من رو نجات دادید، لیاقت هر پاداشی رو دارید
هوسوک و جیمین: از شما ممنونیم امپراطور
یونگی: از فردا باید بیاید اینجا، فهمیدید؟
جیمین: بله سرورم
یونگی: حالا اجازه خروج دارید
هوسوک و جیمین رفتن خونه هایشان
ساعت ۱۱:٠٠ شب
هوسوک: باورت میشه که ما از این به بعد یکی از وزیران امپراطور هستیم؟
جیمین خواب الود روی تخت دراز کشیده بود: بزار بخوابم هوسوک
هوسوک: باشه بخواب
جیمین: شب بخیر
هوسوک: شب تو هم بخیر
هوسوک هم رفت روی تختش رو خوابید
ساعت 08:16
هوسوک: جیمین بیدار شو. ساعت هشت و شانزده دقیقه هست، دیر میرسیم
جیمین: وایی اره
جیمین و هوسوک سریع اماده شدن و رفتن به قصر اما زمانی که میخواستن برن داخل قصر، دو تا نگهبان که جلوی قصر بودن، نزاشتن جیمین و هوسوک برن داخل
نگهبان¹: خودتون رو معرفی کنید
هوسوک: امپراطور یونگی بهمون گفتن که بیایم
نگهبان²: اما امپراطور یونگی به ما خبر ندادن که کسی رو قراره ببینن
جیمین: اما...
جیمین چشمش به یک دختر افتاد که لباس سلطنتی پوشیده و به سمت اونا میاد. جیمین جذب اون دختر شده بود که یهو یادش اومد که اون دختر...
.
.
.
به نظرتون اون دختر کیه؟ حدساتون رو کامنت کنید.
بایی ارمی💜
یونگی کمی فکر کردم و گفت: اها فهمیدم، شما میشید دو تا از وزیران من
هوسوک: امپراطور، این پاداش خیلی بزرگی هست
یونگی: اره اما چون با اینکه سرباز نبودید اما جون من رو نجات دادید، لیاقت هر پاداشی رو دارید
هوسوک و جیمین: از شما ممنونیم امپراطور
یونگی: از فردا باید بیاید اینجا، فهمیدید؟
جیمین: بله سرورم
یونگی: حالا اجازه خروج دارید
هوسوک و جیمین رفتن خونه هایشان
ساعت ۱۱:٠٠ شب
هوسوک: باورت میشه که ما از این به بعد یکی از وزیران امپراطور هستیم؟
جیمین خواب الود روی تخت دراز کشیده بود: بزار بخوابم هوسوک
هوسوک: باشه بخواب
جیمین: شب بخیر
هوسوک: شب تو هم بخیر
هوسوک هم رفت روی تختش رو خوابید
ساعت 08:16
هوسوک: جیمین بیدار شو. ساعت هشت و شانزده دقیقه هست، دیر میرسیم
جیمین: وایی اره
جیمین و هوسوک سریع اماده شدن و رفتن به قصر اما زمانی که میخواستن برن داخل قصر، دو تا نگهبان که جلوی قصر بودن، نزاشتن جیمین و هوسوک برن داخل
نگهبان¹: خودتون رو معرفی کنید
هوسوک: امپراطور یونگی بهمون گفتن که بیایم
نگهبان²: اما امپراطور یونگی به ما خبر ندادن که کسی رو قراره ببینن
جیمین: اما...
جیمین چشمش به یک دختر افتاد که لباس سلطنتی پوشیده و به سمت اونا میاد. جیمین جذب اون دختر شده بود که یهو یادش اومد که اون دختر...
.
.
.
به نظرتون اون دختر کیه؟ حدساتون رو کامنت کنید.
بایی ارمی💜
- ۲.۳k
- ۰۲ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط